سخنان زیبا و پندآموز حسین پناهی



میزی برای کار


کاری برای تخت


تختی برای خواب


خوابی برای جان


جانی برای مرگ


مرگی برای یاد


یادی برای سنگ


این بود زندگی….

۩۞۩۞۩۞۩

شب در چشمان من است


به سیاهی چشمهایم نگاه کن


روز در چشمان من است


به سفیدی چشمهایم نگاه کن


شب و روز در چشمان من است


به چشمهای من نگاه کن


چشم اگر فرو بندم


جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

۩۞۩۞۩۞۩

کهکشان ها، کو زمینم؟!


زمین، کو وطنم؟!


وطن، کو خانه ام؟!


خانه، کو مادرم؟!


مادر، کو کبوترانم؟!


…معنای این همه سکوت چیست؟


من گم شده ام در تو… یا تو گم شده ای در من… ای زمان؟!


… کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم …


کـــاش !

۩۞۩۞۩۞۩

دیواره ها برای کوبیدن سر ناز کند


گریزی نیست


اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است


باید سر به بیابانها گذاشت!

۩۞۩۞۩۞۩

در


سلام ،


خداحافظ !


چیزی تازه اگر یافتید


بر این دو اضافه کنید


تا بل


بازشود این در گم شده بر دیوار…

۩۞۩۞۩۞۩

 

سالهاست که مرده ام


بی تو


نه بوی خاک نجاتم داد،


نه شمارش ستاره ها تسکینم…


چرا صدایم کردی ؟


چرا ؟

۩۞۩۞۩۞۩

 

بــی شــــکـــــ . . .


جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند


چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق


جهـــانی بـــرای تـــــو. . .

۩۞۩۞۩۞۩

بهزیستی نوشته بود:


شیر مادر, مهر مادر, جانشین ندارد


شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد


پدر یک گاو خرید


و من بزرگ شدم


اما هیچکس حقیقت من را نشناخت


جز معلم ریاضی عزیز ام


که همیشه می گفت


گوساله, بتمرگ

۩۞۩۞۩۞۩

لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند


ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند…

۩۞۩۞۩۞۩


و اما تو! ای مادر!


ای مادر!


هوا


همان چیزی ست که به دور سرت می چرخد


و هنگامی تو می خندی


صاف تر می شود…

۩۞۩۞۩۞۩


اجازه …

اشک سه حرف ندارد …

اشک خیلی حرف دارد !!!


۩۞۩۞۩۞۩

 

  راســــــتی،

دروغ گـــــفتن را نیــــــــز خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…!

“حــــال مـــن خـــــــوب اســت” … خــــــوبِ خــــوب۩۞۩۞۩۞۩


۩۞۩۞۩۞۩


 

صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم 

از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم 

این جهانی که همش مضحکه و تکراره 

تکه تکه شدن دل چه تماشا داره!!!


۩۞۩۞۩۞۩

از شوق به هوا


به ساعت نگاه میکنم


حدود سه نصف شب است


چشم میبندم که مبادا چشمانت را


از یاد برده باشم


و طبق عادت کنار پنجره میروم


سوسوی چند چراغ مهربان


و سایه کشدار شبگردان خمیده


و خاکستری گسترده بر حاشیه ها


و صدای هیجان انگیز چند سگ


و بانگ آسمانی چند خروس


از شوق به هوا میپرم چون کودکیم


و خوشحال که هنوز


معمای سبز رودخانه از دور


برایم حل نشده است


آری از شوق به هوا میپرم


و خوب میدانم


سال هاست که مرده ام …


۩۞۩۞۩۞۩

صـدای پای تو که می روی


صـدای پای مــرگ که می آید . . . .


دیـگر چـیـزی را نمی شنوم !



۩۞۩۞۩۞۩


به خوابی هزار ساله نیازمندم


تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم


و عادت حمل درای کهنه ی دل را


از خاطر چشمها و پاها پاک کنم


دیگر هیچ خدایی


از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند


و آسمان غبارآلود این دشت را


طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد



۩۞۩۞۩۞۩

 

دم به کله میکوبد و


شقیقه اش دو شقه میشود


بی آنکه بداند


حلقه آتش را خواب دیده است


عقرب عاشق…..

۩۞۩۞۩۞۩


ما تماشاچياني هستيم،


که پشت درهاي بسته مانده ايم!


دير آمديم!


خيلي دير


پس به ناچار


حدس مي زنيم،


شرط مي بنديم


شک مي کنيم


و آن سوتر


در صحنه


بازي به گونه يي ديگر در جريان است!

۩۞۩۞۩۞۩

شناسنامه


من حسینم


پناهی ام


من حسینم , پناهی ام


خودمو می بینم


…خودمو می شنفم


تا هستم جهان ارثیه بابامه.


سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش


وقتی هم نبودم مال شما.


اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم


با من بگو یا بذار باهات بگم


سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو


ها؟!

۩۞۩۞۩۞۩